بیا و بگذار که این آخرین سروده‌ای باشد که برای نبودنت می‌سرایم ببین که چه مهلکانه به سوی تو باز آماده‌ام. آمده‌ام سرد است هوایِ تنم هوایِ سرم رخداد تازه‌ای نبود آبستنِ رنج‌های توامان 


 زنی تنها که این‌چنین به تکاپو درنوردیده راهِ نیامده‌اش را. اش را شرا را ببین رفته راهِ بی‌انتها می‌خزد و نمی‌یابد می‌گریزد از نابسامانی خالی از هوایم راه می‌روم نمی‌یابمت و تو برهم به رویِ من آرام. بنشسته‌ای  خاموش سخت می‌بینی‌ام


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها