همهچیز تند و تند و تند میچرخد میگذرد تمام میشود تو نیستی دیگر که دوشادوشمان باشی تو آرام و مهربان و در سکوت مطلق بهخواب رفتهای هیچچیز نمیتواند آرامشت را بگیرد میروی میروی و ما را با هزارهزار خاطره تنها میگذاری خاطرهی روزهای خالهبودنت، مادری کردنت، خاطرهگفتنت، از تهِ دل خندیدنت چهطور فراموشت کنم که خانهات، خانهی خاطرات کودکیمان بود. دستانت، گرم و مادرانه نگاهت، آرام مهربانیات، دریای بینهایت نیستی حالا و این شهر سوت و کور و غریب است برایم ساری دیگر تو را ندارد. این شهر، این خانه، این خانواده هیچکدام دیگر روی تو را به خود نخواهد دید. تو از درد رها شدی و داغی از رفتنت به جان ما نهادی هرکجا که هستی خدانگهدارت -
سهی شهریورِ نود و هشت
درباره این سایت